۱۳۹۲ خرداد ۲۱, سه‌شنبه

مصاحبه روزنامه شرق با کبری رحمانپور


کبری رحمانپور: بارها اعدام شده‌ام



روزنامه شرق: کبری ظهر دیروز بعد از آزادی و بازگشت به خانه در گفت‌وگویی از سال‌های سخت زندان و لحظه آزادی‌اش گفت.

‌چطور فهمیدی قرار است آزاد شوی؟

از دو ماه پیش می‌گفتند می‌توانی با وثیقه آزاد شوی ولی من جدی نمی‌گرفتم چون در این سال‌ها بارها به من گفته بودند آزاد می‌شوی ولی هیچ‌وقت جدی نبود.

‌چطور فهمیدی این‌دفعه جدی است؟

ساعت 9 و نیم صبح امروز-یکشنبه- به من گفتند به دفتر روانشناسی بروم. روانشناس خودم و یک روانشناس دیگر آنجا بودند. آن دو می‌خندیدند و وقتی من را دیدند، گفتند کبری قرار است امروز آزاد شوی! من هم خندیدم فکر می‌کردم شوخی می‌کنند. یکدفعه
روانشناسم گفت کبری ما شوخی نمی‌کنیم تو واقعا امروز آزاد می‌شوی. شوکه شدم. باورم نمی‌شد. سریع به سالن رفتم و با خانه‌مان تماس گرفتم. مادرم گوشی را برداشت و گفت کبری امروز آزاد می‌شوی. به گریه افتادم. سریع سراغ وسایلم رفتم و هرچیزی را که فکر می‌کردم یادگار این سال‌هاست، جمع کردم و ساکم را بستم. در همه این مدت گریه می‌کردم. ساعت 12 و نیم بود که به من گفتند به پدرم زنگ بزنم و بپرسم کارهای وثیقه تمام شده است یا نه؟ به من گفتند برای آزادی‌ام تا ساعت چهاربعدازظهر صبر نمی‌کنند و هروقت کارهای اداری تمام شود، اجازه آزادی می‌دهند. پدرم گفت کارها را انجام داده او خودش را به زندان رساند و کارها انجام شد و من برگه آزادی‌ام را انگشت زدم.

‌درباره اولین صحنه بعد از آزادی توضیح بده.

پدرم با همسایه‌مان آمده بود. آنها من را سوار ماشین کردند همان موقع مادرم به تلفن همسایه زنگ زد و پدرم گوشی را به من داد و گفت با مادرت حرف بزن آن موقع بود که فهمیدم من اصلا نمی‌دانم موبایل چطور کار می‌کند. فهمیدم چقدر با دنیا غریبه شده‌ام. الان از هیچ جای تهران بلد نیستم به خانه‌مان برگردم.

‌فکر می‌کردی روزی آزاد شوی؟

من و بقیه محکومان در زندان با اعدام هر زندانی، اعدام می‌شدیم. من با هرکدام از آنهایی که اعدام شدند، مجازات شدم. در این سال‌ها بارها اعدام شده‌ام. الان که در خانه هستم هنوز احساس می‌کنم بقیه زندانیان هم کنارم هستند. ‌ای کاش آنها هم رضایت بگیرند.

‌اگر بخواهی دوران زندان را خلاصه توصیف کنی، چه می‌گویی؟

زندان برای ما مثل گور دسته‌جمعی است چون هرکدام از ما منتظر اعدام بودیم و هر لحظه ممکن بود بمیریم.

‌در زندان چه‌کار می‌کردی؟

اول بخش فرهنگی بودم. در کتابخانه کار می‌کردم و به بقیه زندانیان سواد یاد می‌دادم. بعد من را به کارگاه بردند و بعد چون زندانی سالمی بودم من را به پست قضایی بردند و در آنجا برای زندانیان نامه خطاب به قضات می‌نوشتم و کمک می‌کردم تا نامه‌ها را پست کنند. چهارسال هم همیار روانشناس بودم.

‌الان چه احساسی داری؟

نمی‌دانم روی زمین هستم یا توی هوا. هنوز خودم را پیدا نکرده‌ام. خانه‌مان مثل سابق است اما پدر و مادرم پیر شده‌اند.

‌بدترین خاطره‌ات در دوران زندان چیست؟

شبی که شهلا اعدام شد. چون هیچکس خبر نداشت قرار است شهلا اعدام شود و او لحظه آخر درحالی‌که رنگ‌ورویش پریده بود به من گفت کبری من را دارند برای اعدام می‌برند، ما روبوسی کردیم و من بغلش کردم و گفتم امیدوار باش فردا صبح اینجا می‌بینمت. آن اواخر شهلا را به بند معتادان برده بودند و او به همین دلیل شرایط روحی به‌هم‌ریخته‌ای داشت و به همین دلیل هم درخواست کرد پرونده‌اش زودتر تعیین تکلیف شود. شهلا بهیار بود و خیلی به زندانیان کمک می‌کرد مخصوصا نیمه‌شب‌ها که زندانیان مریض می‌شدند و دکتر نبود.

‌وقتی در خانه‌ات را دیدی چه احساسی داشتی؟

اول خانه‌مان را نشناختم وقتی پدرم گفت اینجا خانه‌مان است از ماشین پیاده شدم و وقتی مادرم در را باز کرد، منتظر بودم چند مامور پشت در باشند. اضطراب داشتم که نکند دوباره من را برگردانند. وقتی وارد خانه شدم، اولین صحنه‌ای که دیدم سه کبوتری بود که مادرم برایشان دانه ریخته بود و به‌خاطر آزادی من آنها را آزاد کرده بود. من از درهای بسته بدم می‌آید چون سال‌ها پشت درهای بسته بودم برای همین از مادرم خواستم هیچ وقت درهای خانه را نبندد و هرکس هم خواست به خانه‌مان بیاید چه آشنا و چه غریبه او را راه بدهد.

‌فکر نمی‌کنی به روان‌درمانی نیاز داری؟

این را مشاورم هم به من گفت که وقتی آزاد شدم باید تا مدت‌ها روان‌درمانی شوم تا آماده ورود به جامعه بشوم. حتما روان‌درمانی را از هفته آینده شروع می‌کنم.

‌از این به بعد می‌خواهی چه‌کار کنی؟



اگر از شوک بیرون بیایم که البته خیلی سخت است سعی می‌کنم به بقیه زندانیان کمک کنم تا آنها هم آزاد شوند فقط کسی که در زندان منتظر اعدام است، می‌فهمد بقیه چه حالی دارند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر